آنها چفيه داشتند...
من چادر دارم!!!
آنان چفيه مي بستند تا بسيجي وار بجنگند....
من چادر مي پوشم تا زهرايي زندگي كنم.....
آنان چفيه را خيس مي كدند تا نفس هايشان آلوده ي شيمياي نشود....
من چادر مي پوشم تا از نفس هاي آلوده دور باشم....
آنان موقع نماز شب با چفيه صورت خود را مي پوشاندن تا شناسايي نشوند...
من چادر مي پوشم تا از نگاه هاي حرام پوشيده باشم.....
آنان با چفيه زخم هايشان را مي بستند....
من وقتي چادري مي بينم ياد زخم هاي پلو مادرم مي افتم......
آنان سرخي خونشان رابه سياهي را محكم مي پوشم تا امانتدار خوبي باشم......
واي مادرم
اللهم الزرقنا شهاده في سبيلك